×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× بگذار دوستت بدارم آنچنانکه خورشید زمین را دوست دارد بگذار ترا در آغوش کشم همچون هم آغوشی زیبای موج و ساحل بگذار تنها با تو بمانم،مثل وفای ماهی به دریا این خواستگاه را نگذار ناکام بماند بگذار برای زندگی بهانه ای زیبا همچون عشق تو داشته باشم این قصه نباید ناتمام باقی بماند این قصه را پایانی شایسته باید باشد چرا که من و تو می توانیم باز روح عشق را در دنیای بیروح بدمیم بگذار با تو بمانم مثل قصه قدیمی برگ و درخت تو فرصت بده تا با تو بگویم ما می توانیم از آن افسانه ها باشیم از آنها که فقط نامی از آنها در کتاب مانده است شاید روزگاری تصنیف من و تو ورد زبانها گردد جای لیلی، جای مجنون جای فرهاد، جای شیرین این عشق را می توان دوباره ساخت می توان دوباره معنا کرد بگذار دوستت بدارم.
×

آدرس وبلاگ من

arminlove.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/armin56

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

عادت

به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گریه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبریز سکوته خونه از خاطره خالی من پر از میل زوالم عشق من تو در چه حالی

 

نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد

  دم به دم این عشق می شد بیشتر آمد و در خلوتم دمساز شد...گفتگوها بین ما آغاز شد
  گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر چو ماه میکشم از پنجره سر افسوس که خورشید شدی وقت غروب اندوه که ماه شدی وقت سحر
  یكی در آرزوی دیدن توست،یكی در حسرت بوسیدن توست،ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست
  میتونی نگاهم نكنی اما نمیتونی جلو چشامو بگیری . میتونی بگی دوستت ندارم اما نمیتونی بگی دوستم نداشته باش . میتونی از پیشم بری اما نمیتونی بگی دنبالم نیا . پس نگاهت میكنم ، دوستت دارم ،تا ابد به دنبالت میام  
  زندگی دفتری از خاطرهاست یك نفر در دل شب یك نفر در دل خاك یك نفر همدم خوشبختی هاست یك نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز كنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم پس بیایم باهم مهربونتر باشیم
به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟ به غزلهای نوازشگر حافظ در شب ؟ یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب ؟ به چه مانند کنم؟؟؟
دوشنبه 11 مهر 1390 - 3:41:02 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


بوسه


سلام


عادت


ساحل


نگاه


غم


دوست داشتن


بوسه


دل رسوا


قلب


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

10263 بازدید

9 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

29 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements